عشق مادر با اینکه عشق آب هستی ولی نمیدونم چرا تو دریا نخواستی بری تو آب خودم دستهاتو گرفتم و شلوارتو دادم بالا و یکی دو قدم تو آب دریا راه بردمت ولی خودت اصلا نخواستی بری تو آب. بابایی قایق برامون اجاره کردن یه دور بچرخیم که دخترکم از ترس گریه کرد و مام مجبور شدیم زودی برگردیم ساحل. لباسهای منو دادیم خشک شویی و بابایی گوشت اینا خریدن منم برای شما و بابایی کباب درستیدم تا عصر اونجا بودیم بعد شب بابایی زحمت رانندگی شبانه رو کشیدن و صبح صبحانه رو تو ساحل آستار خوردیم. و اینم موقع برگشتن به خونه تو ماشین بعد از یه سفر یه هفته ای مهدی جان ممنونم ازت بابت همه زحمتهایی که برامون کشیدی پریماه جون بابایی تو این یه هفته کلی زحمت...